شعری از بزرگ شاعر زن ایران پروین اعتصامی درباره افرادی که ظاهری ملبس به دین و شریعت و درونی تهی دارند،کسانی که هیچ گاه معنی زندگانی رادرک نکرده و در جهل خویش گرفتار:
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانهی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شوی
مست گفت: والی از کجا در خانهی خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بخود شدی
گفت: ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم،مست را
گفت: هوشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
سعی کنیم،به زندگی با دقت بیشتری نگاه کنیم.وقایع ممکن است آنطور که به نظر می رسند نباشند!فقط گاهی تنهایی و تامل،می تواند ما را با ابعاد دیگری از خودمان! آشنا سازد.